33- باز باران
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ
باران که می زند،
همه ی حس های خوب دنیا سرازیر می شود انگار
با خودش می شوید و می برد
غم و غصه ها را
می شوید و می برد
صاف می کند و زلال
شیشه ای و شفاف
شفاف و آینه
صیقلی و ...
کلمه های مترادف دیگر پیدا نمی کنم.
برای بار چندهزارم اعتراف می کنم
کلمه ها قاصرند
بیان احساس آدمی را
اصلا باران که می آید
می شوم سراپا احساس،
می شوم
یک عدد موجود از جنس حس!
زیر قطره هایش
نفس می کشم زندگی را ...
ریه هایم را فقط پر می کنم
از احساس باران
دیگر فکر نمی کنم
به اینکه
زندگی چقدر ساز مخالف دوست دارد
حتی دوستش هم دارم
وقتی
باران هست...
و من همچنان عاشق بارانم
و اینجا
الان
باران است و من!
پ.ن: ای کاش خیس نشود احساس کودکی از سرما زیر این باران . . .
۹۴/۱۰/۱۱