پنجره را باز کن، شب بوی شب بو می دهد
آسمان را بو بکش ، بوی پر قو می دهد
چشمه آسا رو به دریا کن، گذر کن از خودت
آب اگر یکجا بماند بوی زالو می دهد
(علیرضا ضرغامی)
پنجره را باز کن، شب بوی شب بو می دهد
آسمان را بو بکش ، بوی پر قو می دهد
چشمه آسا رو به دریا کن، گذر کن از خودت
آب اگر یکجا بماند بوی زالو می دهد
(علیرضا ضرغامی)
حرف هست
چیزهای دیگری هم هست
اما
گاهی باید بماند
گاهی باید سکوت باشد!
گاهی نگفتن امن تر از گفتن می شود!!
حتی برای همین چند کلمه!!!
پ.ن: سکوت . . .
اصلا پست قبل را بی خیاااال
عادت دارم قبل از پست جدید، پست قبلی ام را مروری کنم
ولی این بار نه!
یک بهانه ی کوچک برای خوشحال بودنم پیدا کردم همین لحظات صبحگاهی
نگه اش میدارم و خوش می مانم
همین سرازیر شدن حجم تبریکات دوستانی که یادت هستند
همین دو کلمه ای
"تولدت مبارک"
خوب است، لذت دارد
متشکرم دوستان . . .
از انجایی که پست قبلی طعم خوبی نداشت و شریکش شدم با شما
این خوشمزه امروز هم شریک با شما
یر به یر :)))
پ.ن: کسی می گفت "با خوشی های کوچک که شاد شوی، غم های کوچک هم زود ناراحتت می کند، نه زود شادشو، نه زود غمگین" ولی من می گویم ادم با همان غم و شادی های کوچک سرش گرم باشد بهتر از این است که مدت ها بی خیال و بی خوشی و بی غم سپری کند و ناگاه غم بزرگی سرازیر شود! اوردوز می کند خب!
پ.ن2: "خوشبختی دیدن همین چیزهای کوچیکه" (شبه دیالوگی از فیلم طلا و مس)
پ.ن3: "غمتان که زیاد شد، زیاد استغفار کنید" (حضور ذهن ندارم، نه جمله کاملش را و نه منبع اش را)
یکجاهایی هست،
که آدم می برد
از همه چیز
از همه کس
رها می کند
و می رود
نه، نمی رود
می ماند
می ماند در خودش
سرش را تا جایی می اندازد پایین
که فقط خودش را ببیند و بس
این خودش
همه ی خودش نیست،
در اصل خودِ خودش را که گاهی هم دوستش داشت
رها کرده
خسته از همه جا شده و رها کرده
چون این خودش را نخواستند
رها شده از خودش
نشسسته،
بعد می ایند و می گویند
این طور و ان طور
می گویی باشد
بعد پیش خودت می گویی
«دیگر هیچ چیز ، هیچ فرقی ندارد»
قبول می کنی
و می گذری
بعد یکدفعه
یک جای نامربوط
و ادم های نامربوط تر
و اتفاقات ساده ی خیلی خیلی نامربوط تر
ناگهان تو را یاد خودت می اندازند
و هرچه می خواهی بیتفاوت باشی
نمی شود
لعنتی نمی شود، که نمی شود
حتی اشک هایی که خیلی وقت بود که رها کرده بودیشان هم
دوباره سر و کله شان پیدا می شود
مـ ـسـ ـتـ ـا صـ ـل شاید نام فعلی من است!!!
پ.ن1: نوشتن اینجا حالم را بهتر می کند، ببخشید اگر خاطری مکدر شد، ترمز بریده بودم شاید!
پ.ن2: قبلا ها از بلاگ هایی که دیر به دیر به روزرسانی می شد و من هرازگاهی سرکی می کشیدم هرچندخاموش! بیزار بودم و حالا خودم هم ... شاید از خودم هم بیزارم ...
پ.ن3: این تلخی ها را خودم هم دوس ندارم ولی الان به شدت مزه زهرمار می دهم.
پ.ن4: مجددا پوزش . . .
نوستالژی یعنی
دوره کردن روزهای خیلی قبل!
برگشتن و دوره کردن و قدم زدن آن روزها !
خوب ؟!؟ بد؟!؟
به قول یکی "زندگی درهم است"
خوشی هایی بود
ناخوشی ها هم
اما الان نیستند
هیچ وقت دلم گذشته را نخواسته که برگردد
آینده همیشه جذاب تر بوده
ولی
این روزها به شدت می ترسم
الانم آینده ای نبود که می خواستم
و به شدت می ترسم اینده را
که حسرت بخورم روزهای گذشته ای که الان فقط برایم گذشته اند.
ای کاش هیچ وقت ، هیچ کس حسرت گذشته را نکند.! (1)
من هم . . .
(1): این ادبیات را هرکاری کردم، با خودم کنار نیادم برای تصحیح اش. این به نظرم درستر امد!!!؟؟؟
باران که می زند،
همه ی حس های خوب دنیا سرازیر می شود انگار
با خودش می شوید و می برد
غم و غصه ها را
می شوید و می برد
صاف می کند و زلال
شیشه ای و شفاف
شفاف و آینه
صیقلی و ...
کلمه های مترادف دیگر پیدا نمی کنم.
برای بار چندهزارم اعتراف می کنم
کلمه ها قاصرند
بیان احساس آدمی را
اصلا باران که می آید
می شوم سراپا احساس،
می شوم
یک عدد موجود از جنس حس!
زیر قطره هایش
نفس می کشم زندگی را ...
ریه هایم را فقط پر می کنم
از احساس باران
دیگر فکر نمی کنم
به اینکه
زندگی چقدر ساز مخالف دوست دارد
حتی دوستش هم دارم
وقتی
باران هست...
و من همچنان عاشق بارانم
و اینجا
الان
باران است و من!
پ.ن: ای کاش خیس نشود احساس کودکی از سرما زیر این باران . . .
تاریخ تکرار می شود و بدا به حال ملتی که تاریخش را نداند!
پ.ن: مراقب باشیم
مظلومیت و حماقت که با هم قروقاطی شود، بهتر از این نمی شود!!!
عقلمان را که بدهیم دست این و آن کارمان بهتر از اینی که هست نمی شود!!!
اولِ اول آمدند و از ضعیف بودمان شروع کردند، همان موقع هایی که می گفتند "ضعیفه" . سر غیرتمان آوردند مثلا!!! ما هم شروع کردیم به انجام دادن انوان و قسام کارهای عجیب و غریبی که به ذهنمان می رسید، تا بتوانیم ثابت کنیم که ضعیف نیستیم و خیلی از کارها را حتی بهتر از شما می توانیم انجام دهیم !!!
بعد نوبت به استسمار رسید! برای اثبات قدرت خود باید بها بپردازید!! و چه بهایی بهتر از بیگاری!!!
همین که عینهو ... کار کنید و هرچه بخواهند سرتان دادوهوار کنند و اخر هم برچسب زنند که کارتان را خوب انجام نمی دهید و به همین بهانه و هزار بهانه دیگر یک پنجم حقوق واقعی را هم ندهند و ما مجبور به سکوت شویم چرا که می خواهیم اثبات کنیم قدرت و توانایی انجام هرکاری را داریم و اگر ما جا را خالی کنیم، هستند نفرات بعدی که این اثبات را ادامه دهند بدون اعتراض!!!!!!!!!
صبر کردند و گذاشتند قشنگ آلوده ی این کارها شویم،
بعد شروع کردند به غرغر که شما مثلا زن هستید؟ چه زنی هستید که زنیت نمی داند؟
و انواع روش ها و ترفندهایی که باب مذاقشان ، بود را رو کردند! آن هم از طریق جنس خودمان!!!
که ببینید دیگران چگونه اند و شما چه هستید؟!؟! به خودتان هم می گویید زن؟؟؟؟؟
و مسیرمان شد مراکز تخصصی زیبایی فلان و فلان و یادگیری و پیاده سازی ترفندها؟!؟!؟!؟!!!!!!
و طبیعی است که اگر انگشت بچه به سمت دماغش هم حرکت کرد از بی کفایتی و بی مسئولیتی مادر است مسلما!!!!
و حالا سرگردان و حیران ، مردانه کار می کنیم و زنانه زندگی را پیش می بریم و مادرانه دلسوزی می کنیم
و در اخر همان ضعیفه ای هستیم که زنیت نمی داند و مادر بودن را بلد نیست!!!!!
و معلوم است که چه کسی این وسط برده است دیگر؟؟؟؟
و حالا مسئله این است مظلومیت یا حماقت؟!؟!؟!؟