دونات

دونات

روزانه نوشت های ذهن پرکن خود را اینجا می نویسم.
همین!

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۴۹ مطلب توسط «باران» ثبت شده است

می دانی گاهی می ترسانی ام.

زیاد.

مراقب خودت باش.



پ.ن: راستی امروز بارون زد ...

نکته نوشت: مخاطب را من هم نمی شناسم. فقط حسم را نوشتم.

۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۵
باران
اقای موذنی نمی دانم موقع نوشتن مامور به چه فکر می کرده اید و کجاها ولی شاید ناخوداگاهها جایی خیلی دور با هم تقاطعی ایجاد کرده اند و یا خیلی ساده از کنار هم گذشته اند. فقط رد شدند!!! و الان اینجا اینگونه بازخورد کرده اند!

---------------------


بخشی از فصل اول:

اما خواننده عزیز بدان و آگاه باش که در نوشتن خاصیتی هست که در گفتن نیست. وقتی قلم به دست میگیری – چه نویسنده باشی چه نباشی – قلم خواصی دارد که آن خواص را به تو – چه بخواهی چه نخواهی – منتقل می کند. برای اینکه قلم صاحب دارد و مثل هر چیز دیگر این دنیا حساب دارد. برای همین است که نویسنده ها وقتی می نویسند، یک جور آدمند و وقتی نمی نویسند و مثل ما اسیر زندگی روزمره اند، یک جور دیگر. و معمولا از سطح توقع ما پایین تر، چرا که وقت نوشتن از خود دورند و به صاحب قلم نزدیک.

جالب است بدانید که صاحب قلم به اندازه ی دنیا و به اندازه ی همه ی آدم هایی که هوسی از نوشتن در سر دارند، در جهان منتشر است و درست برابر با قد و قامت هر نویسنده ای به خود هیات می گیرد.



"کتاب مامور _ علی موذنی_کتاب نیستان"




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۱
باران
"رفتن" خود می تواند یک انگیزه ی قوی باشد برای ادامه دادن!!!
نماندن هم همین حالت را دارد.
وقتی خیالت راحت باشد که قرار نیست همیشه باشی، انگیزه ات بالاتر می رود برای اینکه درست تر باشی!
من که استرس ام هم کمتر شد :))
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۴
باران

حرف، حرف است

حالا تکراری یا جدید.

جدیدها بیشتر طالب دارند.

ولی بعضی حرف ها

تکرارشان قوت قلب می شود

یک چیزهایی را یادت می آورند

باید باشند تا یادت نرود

هر چقدر هم تکراری

هر چقدر هم یکنواخت

باید باشند...

مثلا همین که

مدام یادت بیاید باید شکر کنی

نه این که راست و چپ فقط نق بزنی و غرغر کنی!!

بله، زیادند عواملی که بتوان به آن ها متوسل شد و به جان خدا غر زد

ولی تعداد شکرهایی که باید انجام بدهی و نمی دهی

و خدا هم اصلا به روی خودش نمی آورد این همه روداری ما را خیلی خیلی بیشترند! ! !

درست مثل همین نفسی که به سادگی می آید و می رود و ما به گمانمان وظیفه اش هست لابد!!!

حالا چه آدم هایی که این نفس وظیفه ای! را با چه مشقتی می کشند.

و ما هم که رو دار!

و یا اینکه راست راست می چرخیم و این ور و آن ور می رویم، بی هیچ مشکلی.

و ما هم که رو دار!

از این مغز هم که چپ و راست کار می کشیم برای درآوردن آن همه مشکل ناکجا آبادی که انصافا هم نبوغ خاصی در این زمینه داریم! بدون اینکه استراحت کند، حتی وقتی خوابیم. قلب هم که گفتن ندارد دیگر ...

 و ما هم که آخر رو داری!

اصلا فاکتور می گیریم همه ی اینها را...

خدایا شکرت که یک روز دیگر از عمرمان گذشت، به آرامی ، به خوبی، به بی دردسری...

و چه بلاها و  دردهایی بود که از سرمان گذراندی و نفهمیدیم،

چه سختی هایی که قرار بود به ما برسد و تو آنها را از صافی خودت رد کردی و آسان ترش را به ما رساندی.

شکر همه ی آنهایی را که فراموش کرده ام و آنهایی را که اصلا فکرش را نکرده ام.

شکر که این همه رو داری ام را رو گرداندی و از من رو نگردادی ...

شــ  ــکــ  ــر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۶
باران

باران،

زمزمه ی خیس خیابان ...

چترهای بسته

شیطنت قطره ها ...

دلی که یاد شده،


ممنون، باران.



پ.ن1: ممنون که دلتنگی ها را حواست هست. آن هم از آن نوع هایش! ممنون که آمدی و خدا رو شکر.

پ.ن2: و می دانم که این دلتنگی ها یکی، دوتا نبوده! و حواسم هست که "هر کس از ظن خود شد یار من ..." ولی باز هم ممنون :)

پ.ن3: از دیشب و نیمه شب و سحر و صبح زود این پست گیر کرده بود. کجایش را نمی دانم؟!؟ هنوز هم گیر است!!! نشد آن چیزی که می خواستم. ولی حسم خوب است . . .

 

نکته نوشت: شاید بعدا در این مکان عکسی درج شود!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۹
باران

دعا می کنم ...

برای تو ...

برای خودم ...

برای همه مان ...

کسی چه میداند،

شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کرد ...

دعا می کنم برای دل هایمان ...

برای گریه ها و خنده هایمان ...

دعا می کنم ...

مهربان خدای من!

می دانم که تا آسمان راهی نیست

ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است

این دست های خالی بسوی تو بلند می شود

ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان می کنیم

تو خود خزانه دار بخشش ها،

بهترین ها را برایمان مقدر بفرما ...


آمین . . .


http://media.jamnews.ir/%DA%AF%D9%84(7).jpg


پ.ن: این متن به من حس خوبی داد گفتم این حس رو شریک بشم با شما :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۶:۵۷
باران

ترس از خود ، ترس وحشتناکی است...



+ یا علی دستم بگیر، تو دستگیر عالمی ...

++ التماس دعا برای این شب ها ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۶
باران

چقدر دل تنگ بارانـم . . .

آسمان کمی سخاوت کن . . .



+ خودم که می دانم، این دلتنگی ها یکی، دوتا نیست...

++ (یادم بخیر!)

۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
باران

دسته بندی شده، همه سر جای خودشان هستند.

بعضی ها اتیکت های خوشگل هم خورده اند.

یک سری ها بالاترند و به ترتیب، یک سری هم آن پایین ها هستند و درهم.

با هر کدامشان لبخندی از ذوق نمایان می شود

ولی بعضی هاشان مزه ی کمی حسرت را هم می گیرند.

گاهی همانجا که هستند بزرگ می شوند و پر و بال می گیرند

گاهی هم تا نزدیک نابود شدن پیش می روند.

مشوق می شوند لحظاتی

از خودت سیر می کنندت هم گاهی

همین است دیگر

بزرگ و کوچک هستند و بازیگوشی می کنند.

زیاد و کم هم می شوند البته

اما هستند همیشه.

آرزوها را می گویم...

به این فکر می کنم که روزی بیاید که نباشند و من هم خوشحال. باید روز خوبی باشد....



مهم نوشت : "شرافتمندانه ترین توانگرى ها، وانهادن آرزوها است ." (امام علی (ع) - نهج البلاغه ص 1103) (اینجا)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۳
باران

تلنگر از هر جنسی که باشد، لازمه ی زندگی است.

حالا این تلنگر می خواهد به خودت وارد شود یا به احساست.

مستقیم باشد یا غیر مستقیم.

اصلا تلنگر تو نباشد! تلنگر کسی دیگر باشد ولی تو آن را ببینی و حس خوب داشته باشی با آن.

همه ی تلنگرها که قرار نیست بد باشد.گاهی هم تلنگرهای شیرین کارسازند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۴
باران